سلام برو بچ
میشناسید که!نگین یونگی هستم یا همون Mihi که الان بیشتری ها به این اسم منو میشناسند.
قرار بود 1 تیر داستان گذاشته بشه. من 1 تیر و 3 تیر شدیدا امتحان سختی دارم و نمیتونم بیام. برای همین یه کمی زودتر اومدم.
داستان از همین الان گذاشته میشه. ولی هفته ای 2 روز.
رای همه به غیر از 2 نفر روی هر روز بود. ولی الان هرچی فکر میکنم میبینم اگر بخوام هر روز بزارم بد قول میشم و یدفعه تو خماری داستان میمونید.
پس فعلا میشه یک شنبه ها و 4شنبه ها.
امروز 2 شنبه است. داستان روز 4 شنبه رو هم ارسال کردم اینده.
هر وقت داستان رو تموم کردم. یا رسیدم به جایی که میشد هر روز بزارم براتون مطمئن باشید مثل همیشه این اتفاق میوفتاد.
یه توضیح در مورد داستانم.
موضوعاتی که همیشه به خاطرش سوال میشد رو این پایین توضیح دادم. پس قبل از سوال این هارو مطالبعه کنید لطفا!
موضوع دوم من املاء ام بده! موقع تایپ هم اصلا حواسم نیست. خیلی وقت ها درست کلمه رو میدونم ولی اشتباهشو تایپ میکنم. از این لحاظ ار همه معذرت میخوام.
موقع گذاشتن قسمت ها چک میکنم ولی خب خیلی وقت ها غلط ها رو نمیبینم. بعد از یه چند بار دیگه که خودم میخونم میبینم که ندیده بودم این کلمه هارو اشتباه نوشتم. خلاصه شرمنده از این لحاظ.
اسم داستان : ساعت شنی Hourglass
داستان من مثل همیشه فقط عاشقانه نیست. این داستانم کمی ترسناک و وهمیه.
ولی اینطوری نیست که ترسناکیش روی روحیه ی کسی تاثیر بزاره ... خیالتون راحت. رده ی سنی بازدید کننده ها در نظر گرفته شده
موضوع داستان : وهمی ، تخیلی ، جادویی ، عاشقانه ، دردناکه
این داستانم با بقیه فرق میکنه. و میتونم به جرات بگم خیلی بیشتر از بقیه دوستش دارم. البته رقص ارزو ها هم خیلی دوست دارم هنوز ولی اینو بیشتر
شخصیت های واقعی داستان : اعضای گروه دابل اس. و چند نفری که بازیگر و خانند هستند ولی به صورت گذری اورده شدند نام نمیبرم. ولی این ها هم هستند. هیون اه از گروه 4minuts . هیوری از گروه B2m که واقعا نیاز بود توی داستان اورده بشند.
موقع خوندن داستان شاید فکر کنید از زندگی واقعی دابل اس نوشته شده. حال حاضرشون کمی شبیه هست. ولی خیر. زندگی گذشته ی دابل اس کم کم تعریف میشه.
در مورد اطلاعات داستان : باید بدونید که در قزوین که از لحاظ اثار باستانی رکورد اصفهان هم زده. خیلی خیلی جالبه. البته اگر ازشون محافظت بشه میتونه شهر پر در امدی بشه. حیف. عرضه میخواد که بعضی ها ندارند. خیلی از خونه های باستانی تو قزوین تو کوچه پس کوچه های قدیمیش قرار دارند. داستان ما توی یکی از همین کوچه های قدیمی اتفاق میوفته که عجیب خلوته.
شخصیت اصلی داستان انا و یونگ سنگ هستند. ولی دابل اس هم نقش مهم دارند.
در مورد قسمت های داستان باید بگم قسمت هاش طولانیه و زیاده. شاید تا یک سال. شاید نیم سال در خدمتتون باشم. بستگی به روند داستان داره که کی تمومش کنم. باور کنید مدام مینویسم ولی تموم نمیشه. خیلی طولانیه. ولی خالی از لذت نیست. بالاخره داستان خیلی ها داره تعریف میشه. فقط انا نیست.
در مورد خلاصه ی داستان تو پست قبلیم گذاشته بودم. این پارت اول داستانه که براتون میزارم.
قسمت های اول خیلی براتون جای سوال داره. هرچی بیشتر میگذره به جواباتون میرسید پس هی نپرسید.
خیلی خوشحالم که دوباره برگشتم. با نظراتتون بهم انرژی بدید ها! نظرات کم باشه همین 2 روزم نمیزارم. اصلا نمیزارم. !
من یعضی از قسمت هارو که خیلی دوست داشتم تصویر سازی کردم. اخر هر قسمتش نشون میدم تصویر سازی داستان رو... ^^
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !