سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام
من اومدمممممممممممممممممممممممممممممممم
نگین اووووووووووووووووووووووومد
با ساعت شنییییییییییییییییییییی
...
صبر کنید. تندی نرید ادامه. ... یه صحبت کوتاه دارم...
قرار نبود هنوز بیام. چون قرار بود وقتی منتقل شدیم به ادرس جدید اونجا بیام. :| ولی اینقدر طول کشید که گفتم بیام تا داستان به امتحانات خرداد نخورده حالشو ببریم.
گذاشتن ترتیب قسمت ها هم به نظرات برمیگرده. امیدوارم با نظراتتون خستگیم رو در کنید. 2 روز دیگه میام برای پست بعدی...
میخوام تو این 2 روز به خاننده های داستان که میشناختم بخبرم برگشتم. شما هم به دوستانتون که میشناختید بگید. ممنون میشم.
قسمت 1 روز گذاشته بودم و قسمت 2 مونده بود. هر 2 تاشو باهم تو این قسمت میذارم. چون خیلی پشت سر همه...
---
خلاصه... انا حالش بد شد و بعد که به خودش اومد دید باید پیش کیو باشه و دیگه از نبود یونگ درد نمیکشه. دقیقا زمانی که یونگ سنگ شدیدا بهش وابسته شده بود.
رفتند خونه ی کیو ، حالا ببینید چی میشه ...
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !